ولیعهد به سمت سوریا رفت و دستش را زیر سر او گذاشت و صدایش کرد اما سوریا از هوش رفته بود و چیزی را نمی شنید.ولیعهد خدمه را فراخواند و سوریا را به اتاقی بردند تا طبیب برای معاینه او بیاید. قبل از اینکه طبیب برای معاینه سوریا بیاید ولیعهد در اتاق از سوریا مراقبت می کردند و این توجه همه را جلب کرده بود؛طبیب وارد اتاق سوریا شد و ادای احترام به ولیعهد کرد و گفت:"سرورم اجازه میدهین . . .". _البته،بفرمایید. طبیب نبض سوریا را گرفت و پس از چندثانیه گفت:"چیز خاصی نیست فقط باید مدتی استراحت کنه و آرامش داشته باشه".و ادامه دادند:"سرورم این دختر خدمه اینجاست؟". _بله. _پس مدتی نباید کارهای سخت انجام بده. و بلند شدند و پس از ادای احترام از اقامتگاه خارج شدند. 

ولیعهد دوباره کنار سوریا نشست و دستش را گرفت و با او صحبت کرد:"من و ببخش ، من خواستم نجاتش دهم اما یک هو غیب شد،لطفا من و ببخش". سوریا چشمانش را باز کرد و درحالی که تار می دید متوجه حضور ولیعهد شد و گفت:"سرورم".ولیعهد با خوشحالی گفت:"به هوش اومدی؟". سوریا شروع به گریستن کرد و گفت:"اما سرورم سولنان کسی نیست که به این راحتی تسلیم شه اون دختر قوییه حتما برمیگرده". _امیدوارم همینطور باشه. و ولیعهد از اتاق خارج شدند.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jasime آموزش نرم افزار مهندسی و جذاب Revit وقت سفارت افغانستان سمادو اموزش درامد های تضمینی اظهارنامه 97 Mary دور دنیا